ابزار بافت متن
چه فرقی بين يک رمان و يک دايرهالمعارف وجود دارد؟ خب، دايرهالمعارف مطمئنا سنگينتر است، مگر اينکه شما رمانهاي خيلی خيلی طولانی در دست داشته باشيد! اما چطور بايد آنها را خواند؟
هر وقت از دايرهالمعارف استفاده میکنيد به سادگی به مدخل موردنظرتان مراجعه میکنيد، براي مثال، «مارچوبه». دادۀ پيش از مدخل «مارچوبه»، «مار افعی» و مدخل بعد از آن «مارمولک» کاملا از هم جدا و نامربوط هستند. در واقع، شما حتی به آنها نگاه نمیکنيد، مگر اينکه از مطالعۀ مدخل مارچوبه خسته شده باشيد.
مطالعۀ يک رمان را به همين روش تصور کنيد! کتاب را از وسط باز میکنيد و سومين پاراگراف را میخوانيد. اگر میخواهيد امتحان کنيد! تضمين میکنيم اين کار بیمعنی خواهد بود. شما از شخصيتهای داستان و اينکه داستان تا کجا پيش رفته است مطلع نيستيد؛ نمیدانيد در داستان چه میگذرد. به همين خاطر است که ما يک رمان را از اول تا آخر میخوانيم.
از کدام يک از اين دو روش در مطالعۀ کتابمقدس بايد استفاده کنيم؟
کتابمقدس را بيشتر بايد مثل رمان خواند. نه اينکه مجبور باشيم هر دفعه که آن را باز میکنيم همه چيز را از اول تا آخر بخوانيم. اما لازم است بدانيم که هرکدام از بابها به آنچه در پيش و پس آنها آمده مربوط میشوند. بافت متن مهم است! در واقع، متن بدون بافت بیمعنی است و بدون بافت درونی نمیتوان چيز زيادی از آن فهميد. يادم میآيد شنيدم کسی سرودی را با اين کلمات از يوحنا سراييده است: «و من اگر از زمين بلند کرده شوم، همه را به سوی خود خواهم کشيد» (يوحنا 32:12). بعد چيزی مثل اين را گفتند: «حالا ما عيسي را در پرستش خودمان بلند خواهيم کرد و حين اينکه اين کار را میکنيم، او مردم را به سوی خود خواهد کشيد». اين نمونهای است از روش مطالعۀ دايرهالمعارفی. اين نگاه به طور کلی جملۀ بعدی را ناديده گرفته است: «و من اگر از زمين بلند کرده شوم، همه را به سوي خود خواهم کشيد و اين را گفت کنايه از آن قسم موتي که میبايست بميرد» (يوحنا32:12-33).
گفتۀ عيسي دربارۀ «بلند کرده شدن» بر روي صليب حرف میزند. اين همان روشی است که عيسي همه را به سوی خود بلند خواهد کرد و هيچ ربطی به پرستش ما ندارد. البته اين از ارزش پرستش عيسی در سرود کم نمیکند. در واقع، ما بايد در انجام اين کار همديگر را تشويق کنيم. البته نبايد فقط يوحنا 12: 32 را با اين هدف به کار ببريم.
بافت متن درجهبندیهای مختلفی دارد. يک جمله در پاراگرافی از يک متن میآيد. يک پاراگراف در باب يا بخشي از يک متن ميآيد. يک باب در متنی از کتابي از کتب موجود در کتابمقدس میآيد. بالاخره يک کتاب در متنی از کل کتابمقدس. اما اين چيزي است که جداگانه در استفاده از ابزار ترتيب زمانی وقوع کتابمقدس بررسی خواهيم کرد.
خيلی مهم است که وقتی بخشی از کتابمقدس را مطالعه میکنيم، بپرسيم که چگونه با آنچه در پيش و پس آن است جور در ميآيد. براي مثال، در خروج 20: 3 میخوانيم: «تو را خدايان ديگر غير از من نباشد».
البته اين اولين حکم از ده فرمان است. اگر اين و نُه حکم ديگر را به تنهايی بخوانيم، شايد به نوعی شريعتگرایی برسيم يعنی به اين باور که شما وقتی میتوانيد به عضويت قوم خدا دربياييد که به اندازۀ کافی خوب باشيد و با انجام کامل قوانين [شريعت] راه خود را به سوی بهشت باز کنيد.
ولي اگر فقط يک آيه جلوتر را بخوانيم، احتمال اين سوءتفاهم وحشتناک وجود ندارد: «من هستم يهوه خدای تو، که تو را از زمين مصر و از خانۀ غلامی بيرون آوردم. تو را خدايان ديگر غير از من نباشد» (خروج 20: 2-3).
خدا اين احکام را به قومی میدهد که قبلا آنها را از مصر نجات داده است. اين امر نه فقط از آيۀ قبلی، بلکه از نوزده باب پيش که رهايی را شرح داده، آشکار است. خدا نمیتوانست گفته باشد که آنها مجبورند قوانين او را اطاعت کنند تا نجات داده شوند. خدا میگويد حالا که آنها نجات داده شدند، چگونه بايد رفتار کنند.
مثال عملی
کتاب دوم سموئيل پر است از مصيبتها و اشکها. بگذاريد از قبل اطلاع داده باشيم که دو صفحۀ بعد غمانگيز خواهند بود. ما داستان اسفناک باب 13 را انتخاب کرديم.
صحنۀ 1: آمون پسر داوود پادشاه به خواهر ناتنی خود، تامارا، تجاوز میکند. بعد از او متنفر میشود. میگويد: «برخيز و برو! اين دختر را از نزد من بيرون کن.» و اين جريان با اشک ريختنها به پايان میرسد. «تامار خاکستر بر سر خود ريخته و جامۀ رنگارنگ را که در برش بود دريده و دست خود را بر سر گذارده روانه شد و چون میرفت، فرياد مینمود» (دوم سموئيل 13: 19).
صحنۀ ۲: ابشالوم پسر ديگر داوود برای گرفتن انتقام خواهرش، ترتيب قتل آمون، برادر ناتنیاش را ميدهد. در خبر مرگ آمون، اشکهای بيشتری ريخته میشود: «... اينک پسران پادشاه رسيدند و آواز خود را بلند کرده، گريستند، و پادشاه نيز و جميع خادمانش به آواز بسيار بلند گريه کردند» (دوم سموئيل 13: 36).
اما در باب 15 اوضاع وخيمتر میشود. نه فقط زنای به عنف، نه تنها قتل، بلکه جنگ داخلی! ابشالوم ادعای تاج و تخت کرده است. به ما گفته شده که او مردی خوشقيافه و ماموری است بسيار چربزبان. هر وقت کسی براي ملاقات با پدرش، پادشاه، میرود ابشالوم جلوی راهشان را گرفته و فريبشان میدهد. به اين شکل، قلب مردان اسرائيل را میدزدد.
سرانجام ابشالوم مخفيانه خود را به جای پدرش پادشاه اعلام میکند. داوود مجبور میشود به خاطر نجات جانش فرار کند. او کاخ و نيز ده تن از زنانش (که ابشالوم بعدا به آنها تجاوز کرد) و هموطنانش را ترک میکند. بدرقه بسيار غمانگيز است: «تمامی اهل زمين به آواز بلند گريه کردند، و جميع قوم عبور کردند... و اما داوود به فراز کوه زيتون برآمد و چون میرفت، گريه میکرد و با سر پوشيده و پای برهنه میرفت و تمامی قومی که همراهش بودند، هر يک سر خود را پوشانيدند و گريهکنان میرفتند» (دوم سموئيل 15: 23، 30).
بالاخره، جنگ داخلی پايان میپذيرد و لشکر داوود پيروز میشود. موهای ابشالوم به قدری بلند است که وقتی بر اسبش میتازد، به درختی گير میکند. همانطور که او در هوا آويزان است يوآب نيزهای به طرف او پرت میکند. يک پيروزی بزرگ. ديگر زندگی داوود در خطر نيست. ابشالوم ياغی شکست خورده است. چه عالی!
اما طرز برخورد داوود با اين خبر دقيقا اين نبود:
«پس پادشاه بسيار مضطرب شده، به بالاخانۀ دروازه برآمد و میگريست و چون میرفت، چنين میگفت: «اي پسرم ابشالوم! اي پسرم! پسرم ابشالوم! کاش که به جای تو میمردم، ای ابشالوم پسرم ای پسرمن!»
به يوآب خبر دادند که اينک پادشاه گريه میکند و برای ابشالوم ماتم گرفته است و در آن روز براي تمامی قوم ظفر به ماتم مبدل گشت، زيرا قوم درآن روز شنيدند که پادشاه برای پسرش غمگين است... و پادشاه روی خود را پوشانيد و پادشاه به آواز بلند صدا زد که ای پسرم ابشالوم! ای ابشالوم! پسرم! ای پسرمن!» (دوم سموئيل 18: 33- 19: 4).
اين خلاصهای از مصيبت داوود است. زنای به عنف، قتل، جنگ داخلی، مرگ پسری که به اندازۀ دنيا دوستش داشت. شما را نمیدانم، ولی من خودم در بعضی از آياتي که نقل کردم بغض گلويم را گرفت. عجب مصيبتی!
اما چرا اتفاق افتاد؟ علت اين همه عذاب چيست؟ علت چنين اندوه غيرقابل تصوری چيست؟ چرا اين همه اشک؟
همانطورکه در بالا ذکر کرديم، اگر شما از باب 13 به داستان بپردازيد، هيچ معنی نمیدهد (همان کاري که ما کرديم) و بیمعنی است. اما داستان از باب 13 شروع نمیشود. ما به بافت متنی احتياج داريم.
باب 11 از دوم سموئيل حوادثی را شرح میدهد که آشنايی بيشتری با آنها داريم. داوود پادشاه بر پشت بام کاخ خود در حال قدم زدن است و زن زيبايی به نام بتشبع را میبيند که دارد حمام میکند. او زن واقعا جذابی است. داوود نتوانست چشمهايش را بر او ببندد. معلوم شد با کس ديگری ازدواج کرده، اما اين جلوی داوود را نگرفت و با او همبستر شد. متاسفانه او باردار شد و تنها راه سرپوش گذاشتن روی آن اين بود که شوهرش را در جنگ به کشتن بدهند.
اما اين سرپوش جواب نمیدهد، چون شاهدی وجود دارد که همه چيز را میبيند. خدا اين را میبيند و اين موضوع او را آزار میدهد و از طريق نبیاش ناتان، اين مطلب وحشتناک را بيان میکند:
«پس چرا کلام خداوند را خوار نموده، در نظر وی عمل بد بجا آوردی و ”اوريای حتی“ را به شمشير زده، زن او را برای خود به زنی گرفتی و او را با شمشير بنیعمون به قتل رساندی. پس حال شمشير از خانۀ تو دور نخواهد شد به علت اينکه مرا تحقير نموده، زن «اوريای حتی» را گرفتی تا زن تو باشد.» (دوم سموئيل9:12-10)
همۀ مصيبتهای بابهای بعدی ناشی از گناه داوود است. خدا میگويد: «شمشير از خانۀ تو هرگز دور نخواهد شد.» و هرگز هم دور نشد! زنای به عنف، قتل، جنگ داخلی، مرگ ابشالوم. همۀ اينها به خاطر پشت کردن داوود به خدا و همبستر شدن با بتشبع است. چه کسي فکر ميکرد پيامد آن اينقدر سنگين باشد؟
گمان نمیکنم ما فکرش را میکرديم، واقعا فکر میکرديم؟ ما هرگز حدس نمیزديم که اثرات گناه تا اين حد مخرب باشد.
الکی که نيست. هست؟ يا سريال دوستان (Friends) داستان خيلی خوبی بود، لااقل در اوايل سريال. کاراکترهای سريال مونيکا، جويی، شاندلر، فيبی، ريچل، رز، وقت زيادی برای عيسی نداشتند، و کاری جز فحش دادن و خنديدن نداشتند. راحت از کنار مسائل رد میشدند چون انکار خدا برای «دوستان» اهميتی نداشت. دنيايی شده که هيچ يک از کارهای ما عواقب پايداری ندارند.
اما دوم سموئيل براي ما تکاندهنده است. «اون دنياي واقعی نيست.» در دنيای واقعی گناه مهم است. پيامد دارد. روابط را خراب میکند، زندگيها را نابود میکند و باعث اشک میشود و ارزشش را هم نداره!
يک روز من (اندرو) به کتابخانۀ ملی انگلستان رفتم. چيزهاي شگفتانگيز زيادي در آنجا داشتند: نسخۀ اصلی اشعار بيتلز با دست خط جان لنون بر پشت پاکتها، صفحاتی از يادداشت لئوناردو داوينچی. هر چيز جالبی که فکرش را میکرديد آنجا وجود داشت! چيزی که من بيشتر از همه دوست داشتم پيشنويس اعلان جنگ عليه آلمان در جنگ جهانی دوم بود. با يک ماشين تحرير قديمی تايپ شده بود و در بالای صفحه، شخصی با خط بد نوشته بود: «بررسی شود.»
فکرکردم شوخی میکنين! حتما بايد بررسی بشه وگرنه نمیشه اينطوری با يک اشتباه تايپی، سهوا باعث اعلان جنگ در اسکاتلند بشيد! عواقب کار سنگين است، درنتيجه قبل از اينکه کاری بکنيد، فکر بکنيد.
اين چيزی است که دوم سموئيل به ما میگويد: قبل از اينکه به خدا پشت کنيد، خوب با دقت فکر کنيد. آيا براي عواقب آن آماده هستيد؟
نویسندگان: سچ و بینان
برگرفته از کتاب «کند و کاو» چاپ انتشارات جهان ادبیات مسیحی