در عهد عتیق به وضوح دیده می‌شود که خدا شخص است. ولی نه نشان داده شده که او شامل چند شخص است، و نه اینکه آیا این اشخاص از یکدیگر متمایزند یا خیر. بنابراین، وقتی می‌گوییم که عهد عتیق به تشخص روح اشاره دارد، منظور ما این نیست که به او متمایز از پدر و پسر اشاره کرده است. منظور ما فقط اینست که عهد عتیق ثابت می‌کند که روح، خدای کامل و شخصی نامخلوق است. 

در مقابل، گاهی استدلال شده که در عهدعتیق، روح خدا به عنوان یک قدرت یا نیروی غیرشخصی معرفی شده است و بسیاری از ارجاعات به روح، اشارۀ مستقیم به خود خدا دارد. و قطعا، خدا یک نیروی غیرشخصی نیست. بنابراین، هر بخش از عهد عتیق که روح خدا را با خود خدا برابر می‌شمارد، نشان می‌دهد که روح واجد شخصیت است. علاوه بر این، متونی نیز وجود دارند که ویژگی‌های شخصی‌ای را به طور خاص به روح اختصاص می‌دهند، یعنی ویژگی‌هایی که هرگز نمی‌توان برای توصیف یک نیروی غیرشخصی از آنها استفاده کرد. به گفتار دکتر گلن ر. کریدر در باب این مبحث توجه کنید: "وقتی که عهدعتیق از کلمۀ روح استفاده می‌کند، بستر کلام معمولا مربوط به حضور خدا و قدرت اوست. از آنجا که این اشارات مربوط به رابطه با خدایی واجد شخصیت است، به نظر می‌آید اشارات مزبور باید به عنوان اشاراتی به حضور شخصی خدا تلقی شوند، و اگرچه می‌توان این اشارات را جدا از هم تعبیر کرد و متن‌های مربوط را به صورت منفرد و مجزا از کلیت شهادت مجموع کتاب‌های عهد عتیق قرائت کرد، اما به باور من اگر کل عهدعتیق را به عنوان یک نوشتۀ مقدس واحد در نظر بگیریم و بر این اساس کار روح را مرتبط با اقتدار خود خدا استنباط کنیم، در ادامۀ این استدلال در نهایت به این نتیجه می‌رسیم که خدای فوق‌الذکر همان روح خدا و یک شخص است. زمانی که به عهدجدید می‌رسیم، به وضوح آشکار می‌شود که شخص سوم خدای تثلیث شخصی است مثل پدر و پسر."

#نداگر